مــــــــــــــــــادر، مادراست

نذر کردم

نذر کــَـــردم سفره ای پهــن کـُنم از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه ی دلم .. ....اگــــــــــــــــــــر برگردی بعضی چیزها هستن که بد جور آزارم میدهند... مثل همین خیابان های لعنتی که حسرت خیلی چیزها را بر دلم گذاشتند ! تـــو ، رو برمیگردانی .. بیچـــاره من ! زیـــر و رو میشوم !! ما که یقین داریم روزی پروانه خواهیم شد بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند احساسم اگر نمیمرد ... بی شك ! مابقی روزهای بودنش را ... بر روی صندلی چرخدار ِ بی تفاوتی نشسته بود ... زن وار حسادت ميکنم ... دلم آغوش پر آرامشي را مي خواهد که زير باران گرمم کند... دلم ميخواهد کسي باشد خوب باشد... مهربان باشد ... بس باشد ... همه ي اين بودن هايش فقط براي مـــــــــن...
27 فروردين 1391

اگه دیدی چیزی آخرش خوب تموم نشد، بدون آخرش نیست.

گاه این نازک دلم ، یاد رویت میکند گاه با دیدار گل ، یاد بویت میکند گاه با دلواپسی ، کنار پنجره از هزاران قاصدک ، پرس و جویت میکند مترسک گفت : گندم تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند ، وگرنه من تشنه عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود ...... آغوشت غاریست …که وسوسه میکند همه را برای پیامبر شدن ... دورتر بایست! مهربانی هایت دلتنگی ام را بیشتر میکند   عشق رو از تو آموختم ای بهترینم بابا لنگ دراز من ازت ممنونم که همیشه مراقب منی ...
27 فروردين 1391

تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم

بده دستات وبه من تا باورم شه پیشمی           میدونم خوب می دونی تارو پود و ریشه امی تو که از دنیا گذشتی واسه ی یک خنده من چرا من نگذرم از یک پوست و خون یه اسم تن تو خیالمم نبود دوباره عاشقی کنم                        ممنونم اجازه دادیی با تو زندگی کنم نمیدونم چی بگم که باورت شه جونمی                توی این کابوس درد رویای مهربونمی میدونی با تو پرم از شعر و ستار ه &nb...
27 فروردين 1391

مادر مادر است

سلام دوستای خوبم دوستای نی نی سایت از یاس و دوستای خوبم ممنونم که بلاخره تونستم وبلاگ درست کنم.. الهی به مراد دلتون برسید مادرای دیروز و امروز دلم میخواست اول از همه از کتاب داستان، کودکیم که ١٢ سالم بودکه کتاب داستان رو برام مادرم خرید مادر، مادر است   با خوندن کتاب گریم گرفت چون دلم بحال مادر تو غصه خیلی سوخت  چندین بار خوندم کتاب رو چندین سال  داشتم و هر بار کتاب رو میخواستم بخونم مامانم میخندید و از اینکه من از کتاب داستانم خوشم اومده خوشحال بود موضوع کتاب داستان راجع به بچه سنجاقی بود که آدمها گرفته بودن و بچه غذای قفس  رو نمیخورد و مادرش براش قایمکی غذا میاورد تا اینکه وقتی آدمها...
27 فروردين 1391