مــــــــــــــــــادر، مادراست

نذر کردم

1391/1/27 16:00
نویسنده : لى لى
281 بازدید
اشتراک گذاری

نذر کــَـــردم

سفره ای پهــن کـُنم

از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه ی دلم ..

....اگــــــــــــــــــــر برگردی

بعضی چیزها هستن که بد جور آزارم میدهند...
مثل همین خیابان های لعنتی که حسرت خیلی چیزها را بر دلم گذاشتند !

تـــو ، رو برمیگردانی .. بیچـــاره من ! زیـــر و رو میشوم !!

ما که یقین داریم روزی پروانه خواهیم شد
بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند

احساسم اگر نمیمرد ...
بی شك !
مابقی روزهای بودنش را ...
بر روی صندلی چرخدار ِ بی تفاوتی نشسته بود ...

زن وار حسادت ميکنم ...
دلم آغوش پر آرامشي را مي خواهد که زير باران گرمم کند...
دلم ميخواهد کسي باشد خوب باشد...
مهربان باشد ...
بس باشد ...
همه ي اين بودن هايش فقط براي مـــــــــن باشد...
فقط مـــــــــــن... و بــــــــ ــا ـشــــ ـــ ــــ ـــد!

دلتنگـی، پیچیــده نیســت.
یک دل..
یک آسمان..
یــک بغــض ..
و آرزوهــای تـَـرک خـورده !

به همین ســادگـی ...

تا بوده ، همین بوده :
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست و حوصله کسی رو نداریم که هست !
بعد شکایت می کنیم از تنهایی هامون ...

 

فقـط چـند قـدم مانـده بـود
برسـم بـه "تــو"
اگر ایـن خواب لعنتـی ، دیشـب ادامـه داشـت  مارتین و ماندا

يه وقتايي خودمو بغل مي كنم ؛
و مي گم :
غصه نخور ديوونه !!!
من كه باهاتــــــــــم .....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)