مــــــــــــــــــادر، مادراست

مشهد

سلام به دوستای خوبم و همه اونایی که دوسشون دارم من از مشهد برگشتم و خبر خوب اینکه برای همتون دعا کردم میشا جون ملیسا جون آرامی آرام مادر خوب الی ثنا یکتا سارا سیمین هنی سارا دریا نفیسه شهلا جون رسا ژیلا و مینا و شیدا و فریناز و فرنگیس و همه و همه دعا کردم که همیشه تندرست و سلامت باشید دعا کردم همه به مراد دلشون برسن  هر کی میخواد ازدواج کنه انشالله که یه مرد خوب وارد زندگیش بشه و سرو سامون بگیره هر کی میخواد نی نی دار بشه انشالله بزودی امام رضا حاجتش رو براورده کنه هر کی هم میخواد نی نی هاش به سلامتی بدنیا بیاد انشالله همینطور بشه و همه و همه به حاجتشون برسن خدایا حاجت ما رو هم بده یا امام رضا نذر کردم اسم بچم رو بزارم رض...
17 تير 1391

جات خالیه

دفتر خاطراتمو هرشب ورق میزنم اسم تو تو هر صفشه میخونم و میشکنم خالکوبی کردم اسمتو روی تمام بدنم تا باورت شه اونی که هر لحظه یادته منم هرکی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه هیشکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه حالا میفهمم خالی یعنی چه حس وحالی خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی فکر میکنم نبودنت عادی مشه فردا برام فردا میاد باز میبینم هیچی به جز تونمیخوام با هیشکی حرف نمیزنم هیچ جکی خنده دار نیست بعد هر زمستونی معلومه که بهار نیست هرکی میپرسه حالمو میگم همه چیز عالیه هیشکی نمیدونه چقدر جای تو اینجا خالیه حالا میفهمم خالی یعنی چه حس وحالی خالی یعنی بی تو بی تو یعنی خالی ...
29 فروردين 1391

نذر کردم

نذر کــَـــردم سفره ای پهــن کـُنم از حــَـــ ـــ ـرف های نگفتــه ی دلم .. ....اگــــــــــــــــــــر برگردی بعضی چیزها هستن که بد جور آزارم میدهند... مثل همین خیابان های لعنتی که حسرت خیلی چیزها را بر دلم گذاشتند ! تـــو ، رو برمیگردانی .. بیچـــاره من ! زیـــر و رو میشوم !! ما که یقین داریم روزی پروانه خواهیم شد بگذار روزگار هرچه میخواهد پیله کند احساسم اگر نمیمرد ... بی شك ! مابقی روزهای بودنش را ... بر روی صندلی چرخدار ِ بی تفاوتی نشسته بود ... زن وار حسادت ميکنم ... دلم آغوش پر آرامشي را مي خواهد که زير باران گرمم کند... دلم ميخواهد کسي باشد خوب باشد... مهربان باشد ... بس باشد ... همه ي اين بودن هايش فقط براي مـــــــــن...
27 فروردين 1391

اگه دیدی چیزی آخرش خوب تموم نشد، بدون آخرش نیست.

گاه این نازک دلم ، یاد رویت میکند گاه با دیدار گل ، یاد بویت میکند گاه با دلواپسی ، کنار پنجره از هزاران قاصدک ، پرس و جویت میکند مترسک گفت : گندم تو گواه باش که مرا برای ترساندن آفریدند ، وگرنه من تشنه عشق پرنده ای بودم که سهمش از من گرسنگی بود ...... آغوشت غاریست …که وسوسه میکند همه را برای پیامبر شدن ... دورتر بایست! مهربانی هایت دلتنگی ام را بیشتر میکند   عشق رو از تو آموختم ای بهترینم بابا لنگ دراز من ازت ممنونم که همیشه مراقب منی ...
27 فروردين 1391